کد مطلب:28714 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

مذاکرات داوران












2619. شرح نهج البلاغة - به نقل از ابو جَناب كَلبی -:آن گاه كه عمرو و ابو موسی در دَومَة الجَندَل دیدار كردند، عمرو می خواست ابو موسی را در سخن گفتن پیش اندازد و به وی می گفت:تو پیش از من از اصحاب پیامبر خدا بوده ای و سنّ و سال تو نیز از من بیشتر است. پس نخست تو سخن بگو و سپس من سخن خواهم گفت.

رفته رفته، عمرو این شیوه را میان خودشان به شكل سنّت و عادت درآورد. و جز این نبود كه این كار، نیرنگ و فریب و حیله ای بود تا وی را پیش اندازد و ابو موسی، نخستْ علی را خلع كند و آن گاه، او خود، رأیش را ابراز دارد.

ابن دیزیل در كتاب صفّین آورده است:عمرو، فرازِ مجلس را به وی بخشید و پیش از وی سخن نمی گفت و پیش نمازی را به وی ارزانی كرد و پیش از وی به غذا خوردن مشغول نمی شد و هر گاه خطابش می كرد، بهترین عنوان ها را برایش به كار می برد و به وی می گفت:ای هم نشین پیامبر خدا!

بدین سان، ابو موسی به وی اطمینان ورزید و گمان كرد كه عمرو به وی خیانت نخواهد كرد.[1].

2620. تاریخ الطبری - به نقل از زُهری، در بیان آنچه میان دو داور گذشت -:عمرو گفت:ای ابو موسی! آیا بر آنی كه كسی را برای خلافت این امّت، نامزد كنیم؟ پس او را نام ببر. اگر بتوانم از تو پیروی كنم، بر من واجب است كه چنین كنم؛ و اگر نتوانم، پس بر تو واجب است كه از من پیروی كنی.

ابو موسی گفت:من برایت عبد اللَّه بن عمر را نامزد می كنم كه از جمله كناره گیران از جنگ بود.

عمرو گفت:همانا من معاویة بن ابی سفیان را برای تو نامزد می كنم.

و هنوز آن مجلس را ترك نكرده بودند كه به دشنامگویی به یكدیگر پرداختند.[2].

2621. تاریخ الطبری - به نقل از ابو جَناب كلبی، در بیان ملاقات داوران -:ابو موسی گفت:هلا! به خدا سوگند، همانا اگر بتوانم، هر آینه، نام عمر بن خطّاب را زنده می كنم.

عمرو به وی گفت:اگر دوستار بیعت با ابن عمر هستی، چرا با فرزند من بیعت نمی كنی كه فضیلت و صلاحیّتش را می شناسی؟

گفت:فرزند تو مردی است درستكار؛ لیكن تو او را به این آشوب كشانده ای.[3].

2622. مُروج الذّهب:عمرو كاغذی خواست و كاتبی. آن كاتب كه غلامِ عمرو بود، به سوی وی رفت تا نخست، سخن او را بنگارد، نه ابو موسی را؛ زیرا عمرو قصد فریفتن ابوموسی را داشت.

پس عمرو در حضور جماعت، به كاتب گفت:بنویس! و همانا تو گواه مایی. و هیچ چیز را كه یكی از ما می گوید، ننویس، مگر آن كه از دیگری هم نظر پُرسی. اگر آن دیگری تو را نهی كرد، ننویس تا رأی ما هر دو یكی شود. بنویس:به نام خداوند بخشنده مهربان. این است آنچه فلان و فلان بر آن داوری كردند.

غلام نوشت و نخست، نام عمرو را آورد. عمرو به وی گفت:ای بی مادر! آیا مرا بر ابو موسی پیش می اندازی ؟ گویی حقّ او را نمی شناسی؟

پس غلام، نخست نام عبد اللَّه بن قیس را آورد و نوشت:آن دو چنین توافق كردند. گواهی می دهند معبودی جز خدای یگانه نیست، یكتاست و شریكی ندارد، و محمّدصلی الله علیه وآله بنده و فرستاده اوست كه خدا با [ نشانه های] هدایت و دین حق، او را فرستاد تا به ناخواستِ مشركان، بر همه دین ها پیروزش گردانَد.

سپس عمرو گفت:و گواهی می دهیم كه ابو بكر، خلیفه پیامبر خدا، به كتاب خدا و سنّت پیامبرش رفتار كرد تا آن گاه كه خدا او را نزد خود بركشید؛ و همانا حقّی را كه در عهده داشت، اَدا نمود.

ابو موسی گفت:[ همین را ]بنویس!

سپس عمرو همانندِ همان را درباره عُمَر گفت.

ابو موسی گفت:[ همین را ]بنویس!

سپس عمرو گفت:بنویس:و عثمان پس از عمر، با اتّفاق نظر مسلمانان و با نظر و خشنودیِ شورایی از یاران پیامبر خدا، خلافت را عهده دار شد؛ و او مؤمن بود.

ابو موسی اشعری گفت:ما به این مراد، مجلس ترتیب نداده ایم.

عمرو گفت:به خدا سوگند، او یا مؤمن بوده یا كافر!

ابو موسی گفت:مؤمن بوده است.

عمرو گفت:پس فرمانش دِه تا بنویسد.

ابو موسی گفت:بنویس!

عمرو گفت:عثمان، آن گاه كه كشته شد، ظالم بود یا مظلوم؟

ابو موسی گفت:آری؛ مظلوم بود.

عمرو گفت:آیا خداوند، این قدرت را به اختیاردار مظلوم نداده تا خونخواهی اش كند؟

ابو موسی گفت:آری!

عمرو گفت:آیا تو برای عثمان، اختیارداری برتر از معاویه می شناسی؟

ابو موسی گفت:نه!

عمرو گفت:آیا معاویه اختیار ندارد قاتل عثمان را هر جا هست، بجوید تا یا او را بكشد و یا از این كار درمانَد؟

ابو موسی گفت:آری!

عمرو به كاتب گفت:بنویس! و ابو موسی هم به وی امر كرد و او نوشت.

سپس عمرو گفت:ما دلیل اقامه می كنیم كه علی، عثمان را كشته است.

ابوموسی گفت:این، ماجرایی است كه در اسلام رخ داده؛ ولی ما برای چیزی جز آن گرد آمده ایم. پس چیزی بیاور كه خداوند با آن، كار امّت محمّدصلی الله علیه وآله را به سامان آورَد.

عمرو گفت:آن چیست؟

ابو موسی گفت:همانا می دانی كه عراقیان هرگز معاویه را دوست نمی دارند. شامیان نیز هرگز علی را نمی پسندند. پس بیا تا هر دو را خلع كنیم و عبد اللَّه بن عمر را جایگزین سازیم! و عبد اللَّه بن عمر، داماد ابو موسی بود.[4].

2623. العقد الفرید - به نقل از ابو الحسن، در بیان گردهمایی دو داور -:برای عمرو بن عاص و ابوموسی، مكانی خلوت فراهم آمد تا در آن گرد آیند. پس عمرو بن عاص، سه روز به ابو موسی مهلت داد و آن گاه، انواع خوراك های مطلوبش را به وی عرضه كرد. چون ابو موسی سیر بخورد، عمرو با وی چنین نجوا كرد:ای ابو موسی! تو بزرگِ اصحاب محمّد هستی و در میان ایشان، صاحب فضیلت و پیشینه ای. می بینی كه امّت در چه فتنه كوری قرار گرفته كه با آن، امید بقایش نیست. آیا می خواهی فرخنده فالِ این امّت باشی و خداوند به دست تو، خون ایشان را حفظ كند؟ خداوند درباره حفظ یك تن می فرماید:«وَمَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً؛ [5] هر كه یك تن را زنده سازد، گویی همه مردم را زنده ساخته است». پس چگونه است حالِ آن كس كه جان های همه این مردم را حفظ كند؟

ابو موسی به وی گفت:چگونه چنین شود؟

گفت:تو علی بن ابی طالب را خلع می كنی و من معاویة بن ابی سفیان را بر كنار می سازم؛ و سپس برای این امّت، مردی را بر می گزینیم كه در این آشوبْ حاضر نبوده، در آن دست نداشته باشد.

ابو موسی به او گفت:و آن كس كیست؟

عمرو بن عاص كه دریافته بود ابوموسی به عبد اللَّه بن عمر نظر دارد، به وی گفت:عبد اللَّه بن عمر!

ابو موسی گفت:همانا او چنین است كه یاد كردی. امّا من چگونه به تو اطمینان كنم؟

عمرو به وی گفت:ای ابو موسی! «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَل-ِنُّ الْقُلُوبُ؛ [6] هَلا كه به یاد خدا دل ها آرام می گیرد!». هر عهد و پیمانی كه می خواهی، بستان تا خشنود شوی.

سپس عمرو بن عاص، هر گونه عهد و میثاق و سوگندِ به تأكید را بر خود واجب ساخت، چندان كه آن پیرمرد، مبهوت ماند و به او گفت:رضایت دادم![7].









    1. شرح نهج البلاغة:254/2، ینابیع المودّة:24/2، وقعة صفّین:544، بحار الأنوار:300/33.
    2. تاریخ الطبری:58/5. نیز، ر. ك:وقعة صفّین:540.
    3. تاریخ الطبری:68/5، الكامل فی التاریخ:396/2، الأخبار الطوال:199، وقعة صفّین:541.
    4. مروج الذهب:407/2.
    5. مائده، آیه 32.
    6. رعد، آیه 28.
    7. العقد الفرید:340/3.